دخترکم.....امیدوارم منو ببخشی که اینقدر کم واست مینویسم...علاوه بر اون وبلاگتم خیلی دیر واست باز کردم....اما باور کن از تولدت تا همین چند وقت پیش اینقدر منو درگیر خودت میکردی که شب بلافاصله خوابم میبرد و روزام که فرصت سر خاروندن نداشتم...آخه اینجام که دست تنها بودم وهستم....و خوب مساله ی ریفلاکست و بالا آوردنای بیش از حدت که اینقدر ما رو نگران کرده بود...که همه چی یادمون رفته بود....نمیدونم....شایدم اینا توجیه خوبی نباشه...اما راستی دخترکم...تو دفتر خاطراتم خیلی چیزا رو نوشتم اما بازم اونقدری که دوست دارم نیست...حالا چند وقتیه هر جا باشم و یه چیزی یادم بیاد یه گوشه مینویسم تا یه دفعه واست تو وبلاگت بنویسم...دوست دارم مامانیییی