dorsa

dorsa جان تا این لحظه 14 سال و 6 ماه و 1 روز سن دارد

دومین روز تولد درسا

دومین روز تولد درسا

وقتی مامانا یا باباها عکسای همین دو ماه پیش نینی نوزادشون رو میبینن تازه میفهمن چقدر بچه ی اونا تغییر کرده و من باورم نمیشد...یعنی درسا با اینکه رشدش کمه اما اینقدری بوده؟
تاریخ : 26 خرداد 1391 - 04:50 | توسط : فاطمه | بازدید : 2757 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

درسا و عروسکای مورد علاقه اش

درسا و عروسکای مورد علاقه اش

اولین عکس اتلیه ای درسا وقتی درسا یک سال و نه ماهش بود.
تاریخ : 26 خرداد 1391 - 04:03 | توسط : فاطمه | بازدید : 1089 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

اذیت کردن های شبانه ی درسا همچنان ادامه داره

عسل مامان:درسا...دیروز از اون روزایی بود که حسابی ما رو کلافه کردی.از ساعت یه ربع به پنج صبح که صدام کردی و ازم اب خواستی از خواب بیدار شدی و کم کم بهونه گیریهات شروع شد...اول گفتی پات درد میکنه بعد دستت.بعد گریه وزاری و هر چی منو بابا بیشتر جویا میشدیم تو بلندتر گریه میکردی و بیشتر جیغ میکشیدی.از تو اتاقت بردمت به اتاق و تخت خودمون اما بدتر شد و میگفتی بغلم کنو منو راه ببر...وای که خدا میدونه تو اوج خواب با اینکه شب هم زود نخوابیدی بیدار کردن ما چه حسی داره....یه 5..6 باری هم گفتی اب میخوام...خلاصه اینکه تا ساعت30/6 دقیقه صبح بیدار بودیم تا تو خوابیدی.هوا تاریک بود که بیدار شدی و هوا کاملا روشن بود که دوباره خوابیدی.بابا حسابی عصبانی شده بود و از طرفی غصه میخوردیم که همسایه ها رو از خواب بیدار کردی.البته هرچند تو از اون دسته از بچه هایی هستی که با اینکه 2 سالو نیم رو رد کردی اما اغلب شبا با بیدار شدن هات ما رو کلافه میکنی....اما یه چند وقتی بود که با جبران شدن اهن خونت بهتر شده بودی.به دکترت هم که میگم میگه طبیعیه و نباید اهمیت بدین اما مگه میشه؟...جالب اینجاس که وقتی اخراش من گریه ام گرفت تو میگفتی مامان گریه نکن دیگه دخر خوبی میشم واونوقت بود که من همه چیزو فراموش میکردمو قربون صدقت میرفتمو تو باز نق نق هاتو شروع میکردی.امیدوارم با نزدیک شدنت به 3 سال دیگه تکرار نشه وما راحت بخوابیم...


تاریخ : 26 خرداد 1391 - 03:29 | توسط : فاطمه | بازدید : 718 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید