یه روز تعطیل تصمیم گرفتیم برای دیدن نمایش دختر انار که بلیط نیم بهاش رو معلم سه تار مامان داده بود بریم.هر چند تردید داشتیم که تو وروجک اونجا یک ساعت و نیم بی سرو صدا طاقت بیاری،اما از اونجا که نمایش بچه گونه بود دل رو زدیم به دریا.اولی که رفتیم داخل و نشستیم حکایتی بود نشستنت روی صندلی که تو همش غر میزدی که صندلیم تا میشه،اخه قربونت بشه مامانی،تو اینقد سبکی که انگار نه انگار اون رو نشسته بودی.تازه 12 کیلو و100 گرم شدی باکلی تلاشای ما.بعد هم که صندلی رو ثابت کردیم گیر داده بودی به عکس انداختن از مامان وبابا.تو ردیف جلویی ما اینقدر قشنگ دوربین رو تو دستای کوچولوت گرفتی که بغلی های ما میخندیدن.نمایش هم که شروع شد همش بغل مامان بودی و مثل همیشه یه ریز سوال میکردی.چرا اینطوری شد،چرا اونجوری شد.یا همش میگفتی چرا صورتم و رنگ نکردی؟و من میگفتم تموم شه میبرمت نقاشی کنه.و همین کارو کردیم....
یه موش موشی خیلی گنده ناقلا
درسایی گریم شده،در راه برگشت به خونه در تب و تاب گرفتن دوربین برای گرفتن عکس